مدح و شهادت امام هادی ( علی النقی ) علیهالسلام
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان شهر بـیداد رسـیدهست به اوج خـفـقان از خــداونـد نـبـایـد اثـری بـاشـد اگــر از دهان « مـتوکل» برسد صـوت اذان بر لب منبر و مسجد، زده شد مُهر سکوت مجرم است آنکه برد نام علی را به زبان راویان سلـسله در سلـسله در بند شدند شیـعـیـانی مـتواری شده هـمپای زمان بدعتی تازه بنا گشت از آن لحـظۀ تلخ که مـزار پـسر شـاه نـجـف شد ویـران دلـم از درد شکـسـتهست خـدا میدانـد آه ایـن قـصـۀ جـانـسـوز نـدارد پـایـان بـاز بـیوقـفـه بـه دریـا زدهام بـادا بـاد نیـسـتم، نیـستم از عـاقـبـتـش دلنگران جان به کف باید از اولاد علی دم زد و بس »ابن سکیت» چنین راه به ما داده نشان عقل دیگر سر عقل آمد و بیواهمه گفت: قـلب بیدغـدغـۀ عـشق نـدارد ضربان دهمین عشق بلافـصل! سلام ای دریا! پاکتر از نفـس صبح سلام ای باران! خود به خود پرده ز چشمان تو میرفت کنار که حـقـیقت نشد از چـشم تو آنی پنهان به حضورت به قدومت شده دلگرم زمین به سحرهای سجود تو گواه است زمان شرح و تفـسیر نگـاه تو کتابیست جدا جذبـۀ مـاه، پُـر از مهـر، وَ تیغـی بُرّان از در «جامعه» هرکس به حقیقت برسد غـفـلت جامعـه او را نـکـند سرگـردان همگی دست به شمشیر، چه میفرمائید؟ آسمان منتظـر توست کران تا به کران تو فـراتـر ز بـیـانـی به خـداونـد قـسـم سخن شعر نبودهست به جز «سَبقِ لِسان« متن تاریخ فقـط گفت که مسمـوم شدی هیچکس هیچ نگفت اینکه چه بوده جریان؟ سامرا کُشت تو را نور تو خاموش نشد سامری مانده و انگشت تحیر به دهان غم دیدار حـرم کنج دلم جا خوش کرد به دعـایی دل ما را به مرادش برسان |